داستان این ٢٣نفر بدین گونه بود که آنها در سن نوجوانی همه به طریقی از شهرهای مختلف به جبهه می روند اما در عملیات بیت المقدس به اسارت رژیم بعثی عراق در می آیند. هنگام فیلمبرداری از این زندان صدام متوجه حضور افراد کم سن و سال در بین اسیران می شود بنابراین صدام دستور می دهد که از بین ٢٠٠نفر اسیر این ٢٣نفر را که رنج سنی شان بین ١٣تا ١٩سال بوده را جدا کنند.
طبق نقشه و برنامه ریزی برای این ٢٣نفر کفش و لباس شیک می خرند و آنها را به شهربازی می برند و شوی تبلیغاتی به راه می اندازند،صدام به همراه دخترش یک جلسه با این ٢٣نفر تشکیل می دهد و در ان جلسه دستور یک عکس دسته جمعی می دهد تا از ان به عنوان شوی تبلیغاتی استفاده کند.
بنابراین وقتی این ٢٣نفر از قصر به زندان نمور بغداد باز می گردند احساس گناه می کنند و دست به اعتصاب غذا می زنند و سه شرط برای رژیم بعثی عراق تعیین می کنند؛ اول اینکه تبلیغات را متوقف کنند دوم نماینده صلیب سرخ را دیدار کنند و در آخر اینکه انها را به اردوگاه بازگردانند چراکه می خواستند آبروی ایران را حفظ کنند اما رژیم بعثی عراق بچه های کوچکتر را شکنجه می کند تا آنها از اعتصاب غذا منصرف شوند اما در اینجا قصه ی مهمانان بدلیل کمبود زمان ناتمام ماند و حال ادامه ی ماجرا را اینبار از زبان هفت نفر از آن ٢٣نفر:
با شروع اعتصاب غذا ،رژیم بعثی عراق سعی می کند با شکنجه این نوجوانان را از اعتصاب غذا منصرف کند ولی یکی از شرطهای اصلی این ٢٣نفر این بود که باید یک قرار ملاقات با (ژنرال قدوری )ریس کل اسرای ایرانی در عراق داشته باشند که تعیین این شرط برای ابووقاس بسیار برخورنده بوده بنابراین شکنجه ها ادامه پیدا می کند تا اینکه روز سوم حال دوتا از بچه ها بد می شود و آنها با نقشه اعلام می کنند این دو نفر مردند. بنابراین طبق این نقشه قرار ملاقات با ژنرال قدوری گذاشته می شود. چند نفر از نوجوانان را برای مذاکره نزد او می بردند ولی با توجه به راهنمایی های (ملاصالح )مترجم عراقی ها کسی را به عنوان لیدر گروه انتخاب نمی کنند و حتی وعده ی آنها را من باب اینکه پس از صرف غذا شما را به اردوگاه خواهیم برد را نمی پذیرند. بنابراین مذاکرات شکست می خورد و آنها تهدید و اعلام می کنند که این ٢٣نفر از این لحظه حتی حق آب خوردن و دستشویی رفتن هم ندارند. در روز چهارم حال آن دونفر واقعا وخیم می شود و آنها را به بیمارستان منتقل می کنند ولی کسی اعتصاب غذای خود را در بیمارستان هم نمی شکنند تا اینکه روز پنجم ابووقاص اعلام می کند که شما را به اردوگاه می بریم و بالاخره این ٢٣نوجوان در اعتصاب غذا پیروز می شوند. در واقع این ٢٣نفر برای رسیدن به آرمانها و اهدافشان با همدیگر پیمان مرگ بسته بودند.
داستان ملاصالح :
ملاصالح در زمان قبل انقلاب در زندان به سر می برده بنابراین با یک زندانی عراقی به نام محمد الزاوی آشنا می شود سالها بعد که ملاصالح در عراق اسیر می شود بدلیل آشنایی با محمد الزاوی که حال از افسران عالی رتبه عراقی ها بوده و به دستور او در زمان اسارت در عراق از او به عنوان مترجم اسرای ایرانی استفاده می کنند. ملاصالح به این ٢٣نفر و اسرای ایرانی خدمات زیادی ارائه داده اما در زمان پخش ضیافت این ٢٣نفر در کاخ صدام هم در کنارعراقی ها بوده و در ایران کسی نمی دانسته که او چه خدماتی ارائه داده تا زمانی که ابوترابی نامه ای را می فرستد و می گوید ملاصالح آبروی ما را حفظ کرده ابرویش را حفظ کنید.
برچسب های مهم